Trust In God

به خدا اعتماد کن !

Trust In God

به خدا اعتماد کن !

دنیامو رنگی می کنم!

 

 دنیا با رنگ زیبا ست! 

  

دنیای من!

 

 

میرم تا دنیامو رنگی کنم .من عاشق رنگم و عاشق نقاشی... می تونم این دنیای خاکستری رو برای خودم و دیگران رنگی و زیبا کنم . 

 

اگه کمکم کنی کار سختی نیست . تو قادری و من محتاج توام . می دونم اونقدر کریم و مهربونی که دستمو می گیری و کمکم می کنی ! 

 

می خوام خورشید زندگیم گرم و پر نور باشه , آسمونش آبی و روشن , زمینش سبز و پر از گل های خوشگل , با یه دریای بزرگ و زیبا و زلال! زلال مثل دل همه آدمای مهربونش. 

 

آدمهایی که همشون یه قلب صاف و شفاف دارن ,پرا از عشق و مهر! 

  

 

به امید اون روز ***** فعلا بای بای

شازده کوچولو و روباه!

شازده کوچولو!   

  

تماشای غروب

 به این ترتیب شازده کوچولو روباه را اهلی کرد...   

لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم.
شازده کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم.
روباه گفت: -همین طور است.
شازده کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود!
روباه گفت: -همین طور است.
-پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته.
روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم.  

 

 بعد گفت: -برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است.     

 

 شازده کوچولو بار دیگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است.
گل‌ها حسابی از رو رفتند.  

 

 شازده کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر می‌بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تایی که می‌بایست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پای گِلِه‌گزاری‌ها یا خودنمایی‌ها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است 

 و برگشت پیش روباه. 

 

 روباه گفت: -انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو مسئول گُلِتی...   

  شازده  کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: - من مسئول گُلمَم.  

 

تا یه سلام دوباره!

 بذار تاریک بمونه!

 

 

خیلی دلم می خواد بیشتر واسه وبلاگم وقت بذارم و چیزهای بهتری توی وبلاگم بنویسم ولی متاسفانه فعلا نمی تونم.  

 

باید وقتمو واسه کار مهمتری بذارم. احتمالا اسفند ماه بتونم اونجوری که دوست دارم وبلاگمو درست کنم . 

 

می خواستم در مورد قسمت تاریک ذهن بگم. قسمتی که نباید اصلا به سراغش بریم .مادخترا خیلی آسیب پذیریم و این آسیب یا ممکنه از طرف دیگران باشه و یا ممکنه از طرف خودمون باشه! 

 

شاید ندونیم چطور با دیگران کنار بیایم ولی باید یاد بگیریم که چطور با خودمون و فکرهایی که ما رو آزار میده کنار بیایم. بهتره با فکرای بیهوده خودمون رو اذیت نکنیم و به خودمون صدمه نزنیم. 

 

این حرفارو کسی می زنه که حدود یک ماه خودشو با فکرای بیخود از پا در آورد. و حالا می فهمم می تونستم خیلی راحت تر با این قضیه کنار بیام اگه دنبال "دلیل و چرا" نمی رفتم و فکر خودمو درگیر چیزای الکی نمی کردم. 

 

وقتی یه رابطه تموم میشه ما دخترا بیشتر به فکر دلیل تموم شدنش از طرف پسر هستیم در صورتی که ممکنه خودمون بیشتر به جدا شدن تمایل داشته باشیم!  

 

دختر یا پسر فرقی نمی کنه !اگه می خوای خودتو از شر فکرای الکی که آزارت میده راحت کنی و آرامش رو به زندگیت برگردونی یه پیشنهاد واست دارم: 

 

اون فکرا و خاطره هایی که باعث ناراحت شدنت می شن رو توی یه بخش از ذهنت بریز و تاریکش کن.(دوست داشتی لامپشو خاموش کن, فکر کن اون بخش از مغزت برق رفته ) اگه یه لحظه ذهنت خواست بره سراغ اون فکرا سریع یادت میاد که اون قسمت تاریکه و نمی تونی چیزی رو ببینی!    

 

 

موفق باشی گلم!

فقط عاشق خودتم!

 

 فقط عاشق خودتم!   

  

 

نابینا به ماه گفت : دوستت دارم...  

 

 

ماه گفت : چه طوری ؟ تو که منو نمی بینی! 

 

  

نابینا گفت : چون نمی بینمت دوستت دارم... 

 

  

ماه گفت : چرا ؟!     

  

نابینا گفت : اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم, 

 

 ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم! 

 

    

 

پیوست 1:من عاشق خوبی ام ,عاشق مهربونی , عاشق صداقت, عاشق بچگی, عاشق خنده, عاشق عشقم! دل های مهربون رو دوست دارم و می پرستم !  

  

پیوست2 :اونو فقط به خاطر چیزی که بود دوست داشتم نه به خاطر چیزهایی که داشت یا قرار بود بدست بیاره!  فقط به خاطر خودش!

قدرت من-قدرت تو!

قدرت ذهن ما!  

 

باورش سخته ولی قدرت ذهن ما خیلی زیاده . دقیقا همون چیزی که در موردش فکر می کنیم واسمون اتفاق می افته!  

باید خیلی مواظب باشیم . اگه ذهنمون منفی باشه راحت مارو از پا در میاره . خواهرم همیشه می گه : روزت با توجه به خلقت می گذره . وقتی خوش اخلاقی کلی اتفاق خوب واست می افته و وقتی بداخلاقی همه بلاهای عالم سرت میاد! 

راست می گه ,الان می فهمم به هر چیزی فکر کردم دقیقا همون اتفاق افتاده!!! 

خواستم زندگیم تغییرکنه و چند ساعت بعد به طور اتفاقی یه فیلم بدستم رسید در مورد قانون جاذبه و قدرت ذهن! قدرتی که داشتم ولی بهش توجه نکرده بودم!  

من همیشه یه شاگرد متوسط بودم ولی به توانایی خودم و استعدادم در یادگیری چیزایی که می خواستم ایمان داشتم .دیگران هم همین فکرو در مورد من می کردن که خیلی با استعدادم . هیچ وقت اهل درس خوندن نبودم ولی نمره هام عالی بود. کافی بود از یه درس خوشم بیاد و سر کلاس بهش گوش کنم. دیگه واسه امتحان نیازی به خوندن نداشتم. فقط شب امتحان درس می خوندم و به قول مامانم در همه عمرم هیچ وقت یه درس رو یه دور نخوندم . (البته کارم اشتباه بود!)  

اول دبیرستان که بودم ( تقریبا 8 سال پیش) یه تست آی کیو از ما گرفتن . برام جالب بود چون مثل همون سرگرمی های فکری بود که ازش خوشم میومد. از 60 تا سوال دوتا سوال مشابه رو با تردید جواب دادم . می دونستم جوابشون دقیقا باید برعکس باشه ! 

خب نمی دونستم اون تسته واسه چی بوده ولی وقتی شنیدم بالاترین امتیاز رو من گرفتم باورم نمی شد ! 58 از 60 . آره دقیقا همون دوتا رو که شک داشتم اشتباه زده بودم . اون همه شاگرد زرنگ, چطور یه شاگرد متوسط , بالاترین نمره تست آی کیو رو آورده؟ سوالی که تو ذهن خیلیا بود!  

 

قدرت ذهن و قانون جاذبه ,رازهای جالبی هستن که اگه همه ما بدونیم خیلی بهمون کمک می کنه که به چیزایی که می خوایم برسیم.  

  

قانون جاذبه (جذب) می گه : شما چیزهایی رو جذب می کنید که بهش فکر می کنید. 

  

از حالا می خوام به چیزای خوب و خیلی بزرگ فکر کنم . می دونم قدرت ذهنم اونقدرزیاده که به همه اون چیزایی که می خوام می رسم. من همیشه مطمئن بودم که آینده خیلی خوبی دارم. اینکه کجا باشم و چه کار کنم زیاد فرقی نمی کنه مهم اینه که من به چیزی که فکر می کنم ایمان دارم و همونطور می شه!  

و اما در مورد کسی که دوستش داشتم: من هیچ وقت به داشتن و خواستن اون فکر نمی کردم. فقط به این فکر می کردم که باید یه روز با اون خدافظی کنم تا به چیزایی که می خواد برسه و مانعی برای رسیدن به موفقیتش نباشم.  وقتی فکر کردنم به خدافظی جدی شد, دقیقا همون اتفاق افتاد!  

یا دیدن دوستی که یه لحظه بهش فکر کردم. گفتم خیلی دوست دارم فلانی رو ببینم که چند ماه از تموم شدن درسش می گذره و همشهری هم نیستیم (حتی شمارشو هم نداشتم!) خیلی اتفاقی دیدمش. خیلی خوشحال شدم, بهش گفتم که چقدردوست داشتم ببینمش!  

 

قدرت ذهن ما خیلی زیاده , کافیه باورش کنیم! ما می تونیم به همه چیزایی که می خوایم برسیم . اول باید بهش فکر کنیم و بعد احساسش کنیم , اونوقته که دریافتش می کنیم!  

  

به همین سادگی !